آسمان بارانی

آسمان بارانی

آسمان بارانی

آسمان بارانی

آسمان بارانی
آسمان بارانی
ثبت شده در ستاد ساماندهي وزارت فرهنگ و ارشاد
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما
موضوعات
آرشیو
پشتيباني آنلاين
آمار
چت باکس
نویسندگان
جستجو
جدید ترین مطالب
امکانات جانبی
تبلیغات
آسمان بارانی

 

 

کاش وقتی آسمان بارانیست

چشم را با اشک باران تر کنیم ،

کاش وقتی که تنها می شویم،

لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم 


تعداد بازديد : 422
سه شنبه 29 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
زندگی . . .

زندگی هنگام فریاد هاست

 سرگذشت و درگذشت یادهاست

 عاشقی فریاد تنها بودن است

     رنج ما تاوان انسان بودن است ... 


تعداد بازديد : 474
سه شنبه 29 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
سری جدید پـَـــ نــه پـَــــ

  

 

  به دوستم ميگم دارم واسه چند روز ميرم آبادان. ميگه واسه كار داري ميري؟ پـَـَـ نــه پـَـَـــ يه دماسنج خريدم دارم ميرم تو دماي بالاي 50 درجه تستش كنم

 

 رفتم الكتريكي مي گم آقا سه راهي دارين؟ ميگه سه راه برق؟!!! پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذري، دربست

 

 

 نصفه شب يكي از بالا درمون پريد تو حياط داداشم گفت علي دزده؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ "زوروِ " داره از دست گروهبان گارسيا در ميره

 پسره اومده خواستگاريم ميگم من الان مي خوام درس بخونم مي گه يعني چند سال ديگه مي خواي ازدواج كني؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقيقه صبر كني اين صفحه رو بخونم درسم تموم ميشه

 

 

 

 

 يارو نشسته كنار خيابون نوك دماغش چسبيده به زمين. دوستم ميگه : معتاده؟! ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ميخواد انعطاف بدنشو به رخ بكشه

 

 كارتمو دادم به بليط فروش مترو ميگه شارژش كنم؟ ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ميرم از شارژ خورشيدي استفاده مي كنم

 

 

 بچه داييم به دنيا اومده. همه خوشحال و اينا. مامان بزرگم برگشته ميگه حالا ميخاين براش اسم بذارين؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ ميخايم همين جوري ولش كنيم اسمش بشه نيـــــو فولدر

 

 تو صف بربري نوبتم شده يارو ميگه بربري ميخواي؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم از شاگردت تايپ ياد بگيرم

 

 

 با ماشين افتاديم ته دره يارو ميگه زنگ بزنم آمبولانس بياد؟ ميگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ يه مشكل درون خانوادست خودمون حلش مي كنيم

 

 صداي خروپفش كشتمون ! تكونش دادم از خواب پريده، ميگه سر صدام اذيتت مي‌كنه؟ ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ جنس صداتو دوست دارم مي‌خواستم بت بگم سعي‌ كن تو اوج كه ميري رو تحريرات بيشتر كار كني‌!

 

 

داريم راه ميريم با دوستام پام پيچ خورده، خوردم زمين ميگه كمك مي‌خواي؟ ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ شماها خودتونو نجات بدين من اينجا ميمونم مقاومت مي‌كنم

 

 به دوستم ميگم من عاشق اين ماشين شاسي بلندام. ميگه منظورت پرادو و رونيزو ايناست؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ منظورم كاميونو تراكتورو ايناست!

 

 

 روي نيمكت توي پارك، روزنامه دستمه... اومده ميگه... روزنامه ميخوني؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ سبزي خريدم نميدونم لاي كدوم صفحه گذاشتم

 

 دراز كشيده بودم لب استخر. دوستم ميگه آفتاب مي گيري؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ با خورشيد مسابقه گذاشتيم، هر كي ديرتر بخنده برندس !

 

 

رفتم بچه خواهرمو از مهدكودك بيارم. مربيه ميگه بچه رو ميبريدش؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ همينجا ميخورمش

 

دارم كباب درست ميكنم رو منقل و سيخاي كبابو ميگردونم. اومده خودشو لوس كرده با لحن بچه گونه ميگه كباب درست ميكني؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دارم فوتبال دستي بازي ميكنم

 

 

 رفتم دستشويي عمومي در ميزنم ميگم يكم سريع تر. ميگه شمام دستشويي داري؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببينم شما كم و كسري نداري ؟!

 

 رفتم دنبال دوستم، زنگ خونه رو زدم ميگم منتظرم، ميگه بيام پايين؟ ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بيا بالا پشت بوم، با هليكوپتر اومدم

 

 

 سوسكه را كشتم جنازشو ورداشتم ببرم بندازم بيرون. همسرم بين راه نگاه ميكنه ميگه كشتيش؟ ميگم : پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو دستشويي خوابش برده بود دارم ميبرمش تو رختخوابش بخوابه

 

 با دوستم رفتيم دکتر زيبايي ، منشيه ميگه مي خواي دماغتو کوچيک کني؟ منم گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم بکوبم 4 طبقه بسازم!!!

 


تعداد بازديد : 410
یک شنبه 27 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
  • دسته بندی : ,,
شب و گناه


 

            شب های دراز بی عبادت چه کنم 

                                     طبعم به گناه کرده عادت چه کنم 

            گویند کریم است و گنه می بخشد 

                                     گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم… 


تعداد بازديد : 544
چهار شنبه 16 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
غم

                       

 

 

                                شبی از سوز گفتم قلم را 

                                                                 بیا بنویس غم های دلم را 

                                 قلم گفتا برو بیمار عاشق 

                                                                  ندارم طاقت این بار غم را ... 


تعداد بازديد : 576
چهار شنبه 16 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
شب و من

 

 

 شب بود ،شمع بود 

 

من بودم و غم …

 

 شب رفت ، شمع سوخت 

من موندم و غم …


تعداد بازديد : 595
چهار شنبه 16 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
سری دوم

 

لپ تاپم رو بردم نمايندگيش، مي گم
ضربه خورده کار نمي کنه، يارو ميگه ضربه فيزيکي؟!! پـَـــ نــه پـَـــ ، يکم بي
محلي کردم، ضربه روحـــي خورده

دوستم ميپرسه تو هم مثل من به طبيعت و دريا و گل و چيزاي رمانتيک علاقه داري؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ من فقط به زباله دوني و آشغال و توالت عمومي و چيزاي چندش
آور علاقه دارم

سر صبح جمعه از سروصداي زياد از خواب بلند شدم ،رفتم آشپزخونه مي بينم بابام هي
داره دره يخچالو باز مي کنه باز مي بنده ،بهش مي گم چي شده سر صبح خراب شده ؟

گفت : پــ نه پــ دارم مي بندم باز مي کنم بلکه رفرش بشه يه چيزي پيدا کنيم بخوريم

نشستيم همه داريم فيلم مي بينيم، به رفيقم مي گم يکم تلويزيونو بچرخون ؛

ميگه سمت شما؟

پــــَ نــــَ پـــــَ بچرخون سمت قبله، باشد که مقبول درگاه احديت قرار بگيره…

دارم کمرمو با نبش ديوار مي خارونم خواهرم ميگه کمرت مي خاره ؟ ميگم پــــ نه پــــ
دارم علامت گذاري مي کنم واسه خرس ها راهو گم نکنن

دارم چايي مي خورم داغ بود سوختم. بابام مي پرسه سوختي؟ مي گم پ نه پ رفتم مرحله
بعد

سر جلسه امتحان مي گم استاد چقدر وقت داريم؟ مي گه تا آخر امتحان؟ پَـــ نَه پـَـــ
تا ظهور امام زمان

به همکارم مي گم همين الان يه فيلم باحال دانلود کردم، مي گه از تو اينترنت؟ پـَـَـ
نــه پـَـَــــ از تو کانال کولر، اتفاقاً پهناي باندشم زياده، قطعي هم نداره

مامان و بابام موقع جابه جا کردن مبل يکدفعه ولش کردند رو پام اشکم در اومده، تازه
مي پرسن دردت اومد؟ پ نــه پ از اينکه مي بينم رابطه شما دوتا انقدر خوبه و با هم
همکاري مي کنيد، دارم اشک شوق مي ريزم

رفتم ساعت سازي به يارو مي گم ساعتم کار نمي کنه، ميپرسه يعني درستش کنم؟ پــــــ
نه پـــــــ باهاش صحبت کن سر عقل بياد بره سر کار

تو فرودگاه دارم با رفيقم حرف ميزنم يارو داره رد ميشه ميپرسه: شما ايراني هستين؟

مي گم: پـَـــ نــه پـَـَــــ ما چيني هستيم فقط روي ما فارسي ساز نصب کردن

دارم مي رم تو دانشگاه يارو دم در جلومو گرفته مي گه آقا شما دانشجوي همين
دانشگاهيد؟ ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دانشجوي دانشگاه آکسفوردم، درس تفسير قرآن
رو اينجا واحد ميهمان گرفتم

رفتم دکتر از منشيه مي پرسم دکتر هست؟ ميگه بله مي خواييد بريد پيششون؟ پـَـَـ نــه
پـَـَــــ اومدم ببينم اگه اين وقت شب هنوز تو مطبند، تلاش شبانه روزيشون رو سرمشق
زندگيم قرار بدم و برم 


تعداد بازديد : 475
شنبه 12 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
چقدر خنده داره . . . !

 

چقدر خنده داره...!

چقدر خنده داره

که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست، ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل
باد می‌گذره!

چقدر خنده داره

که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول
به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت
می‌گذره!

چقدر خنده داره

که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم
اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

چقدر خنده داره

که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو
پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت
می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!

چقدر خنده داره

که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان
دنیا آسونه!

چقدر خنده داره

که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین
صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!

چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا
نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قرآن رو به سختی باور
می‌کنیم!

چقدر خنده داره

که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا
انجام بدند به بهشت برن!

چقدر خنده داره

که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت
آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو
می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

خنده داره

اینطور نیست؟

دارید می‌خندید؟

دارید فکر می‌کنید؟

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست
داشتنی است.

آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از
لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید
دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره

 


تعداد بازديد : 431
شنبه 12 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
کودک معلم . . .

 

 

با خشونت هرگز- فوق العاده زیباست!

سخت آشفته و غمگین بودم…

به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم می گیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

در هوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

خوب، دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،

آن طرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

باز کن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کرد

و سپس ساکت شد...

اما همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، در کنارم خم شد

زیر یک میز،

کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...

خجل و دل نگران، منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو و کنارچشمش، متورم شده است

درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمندهT، معلم بودم

لیک آن کودک خرد و کوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمی دانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من به یاد آورد این کلام را...

که
به هنگامه ی خشم

نه به فکر تصمیم

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من عصبانی باشم

با محبت شاید، گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

هرگز...

 


تعداد بازديد : 411
جمعه 11 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
فایل فارسی ساز گوشی p990i

 

 

سلام دوستان . من با خیلی ها برخورد کردم که گوشی p990  را داشتند و از فارسی نبودن اون رنج میبردند امروز فایل فارسی ساز P990 را براتون میذارم . اگر بلد هستید وارد فایل های سیستمی بشید که مشکلی نیست ولی اگر نمیتوانید در بخش نظرات بگید تا راهنمایی تان کنم.برنامه های کمکی نیز داخل فایل هست.

برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید

 

up5.iranblog.com/images/a0wh40wlg8nkhxxlqyt.rar 


تعداد بازديد : 1839
چهار شنبه 9 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
دلتنگی . . .

 

 

دلتنـــگ کــه شــــــدی،

پیـــش ِ مــــن بیـــا،

کمـــی غصّــه هســـت

بــــــــــــــــا هــــــــــــم مـــــــــی خـــــــــوریـــــــم! 


تعداد بازديد : 449
سه شنبه 8 آذر 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
تبادل لینک هوشمند
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
آخرین نظرات کاربران