پیر مرد و دخترک

پیر مرد و دخترک

پیر مرد و دخترک

پیر مرد و دخترک

پیر مرد و دخترک

پیر مرد و دخترک
پیر مرد و دخترک
ﺖﺒﺛ ﻩﺪﺷ ﺭﺩ ﺩﺎﺘﺳ ﻰﻫﺪﻧﺎﻣﺎﺳ ﺕﺭﺍﺯﻭ ﮓﻨﻫﺮﻓ ﺩﺎﺷﺭﺍ
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما
ﺕﺎﻋﻮﺿﻮﻣ
ﻮﻴﺷﺭﺁ
ﻰﻧﺎﺒﻴﺘﺸﭘ ﻦﻳﺎﻠﻧﺁ
ﺭﺎﻣﺁ
ﺖﭼ ﺲﻛﺎﺑ
ﻥﺎﮔﺪﻨﺴﻳﻮﻧ
ﻮﺠﺘﺴﺟ
ﺪﻳﺪﺟ ﻦﻳﺮﺗ ﺐﻟﺎﻄﻣ
ﺕﺎﻧﺎﻜﻣﺍ ﻰﺒﻧﺎﺟ
ﺕﺎﻐﻴﻠﺒﺗ
قالب گراف
ﺮﻴﭘ ﺩﺮﻣ ﮎﺮﺘﺧﺩ

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!




تعداد بازديد : 497
شنبه 19 شهريور 1390 ساعت:
نویسنده:
نظرات(1)
می پسندم نمی پسندم
ﺐﻟﺎﻄﻣ ﻂﺒﺗﺮﻣ
ﺶﺨﺑ ﺕﺍﺮﻈﻧ ﻦﻳﺍ ﺐﻠﻄﻣ
این نظر توسط مهسا جوني در تاریخ 1390/8/6/5 و 1:56 دقیقه ارسال شده است

مهسا جوني

سلام وبت نازه اين داستانت هم واقعا زيبا بود
خوشال ميشم به وب منم سر بزني
موفق باشي


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:

ﻩﺭﺎﺑﺭﺩ ﺎﻣ
ﺐﻟﺎﻄﻣ ﻰﻓﺩﺎﺼﺗ
ﺩﻭﺭﻭ ﻥﺍﺮﺑﺭﺎﻛ
ﺖﻳﻮﻀﻋ ﻊﻳﺮﺳ
ﻝﺩﺎﺒﺗ ﮏﻨﻴﻟ ﺪﻨﻤﺷﻮﻫ
ﮏﻨﻴﻟ ﻥﺎﺘﺳﻭﺩ
ﻯﺎﻫﺪﻧﻮﻴﭘ ﻪﻧﺍﺯﻭﺭ
ﻪﻣﺎﻧﺮﺒﺧ
ﻦﻳﺮﺧﺁ ﺕﺍﺮﻈﻧ ﻥﺍﺮﺑﺭﺎﻛ