تک آهنگ
بازی کم حجم pc
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
وقتـــی دو نفـــر از هـــم جـــدا میشـــن ....
دمش گرم ....
باران را میگویم.....
آرام به شانه ام زد و گفت....
امروز خیلی خسته شدی....
برو ......
برو استراحت کن، من به جایت میبارم.........
اشتباه من این بود ....
هر جا رنجیدم ، لبخند زدم ....
فکر کردند درد ندارد......
محکم تر زدند ...
در بازی دل ، نگاه من مست تو بود
هر برگ دلم ، شکسته پابست تو بود
من شاه دلم را به زمین انداختم
اما چه کنم ؟ ، تک دلم دست تو بود...
خدایا ...
دستت را بردار...
دستت را بردار از روی دکمه space
بس نیس این همه فاصله ؟
حکمــ ـــ ــ ـ .
گفتند حکم؟
ورق دست گرفتیم و خندیدیم
قرار شد حکم دل باشد
تمام سر ها دست تو بود
روزگار دست از ما گرفت
دو به دو ، دل دادیم
زندگی آس ِمان را برید
دو به تک ، باختیم.
منتظر نظراتتون هستم
بار آخر من ورق را با دلم بُر میزنم ...!
بار دیگر حکم کن...!
با دلت ،
دل حکم کن ... !
حکم دل: هرکه دل دارد بیندازد وسط،
تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود.
پس به حکم عشق ،بازی می کنیم...
سـکـــــــه ی زنـدگـیم
شـیـــــــر نـدارد
امــــــــا
هـمـیـن خـطـی
کـه مـــــــرا بـه تــــــو
وصـــــــــــــــــل
نـگـه مـی دارد را
بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..
نظر یادتون نره هاااااااااااااا
هنوز هم از تمام کارهای دنیا
دلبستن به دلت
بیشتـر به دلم می چسبد ..
سهراب !! گفتی:چشمها را باید شست……شستم ولی !………
گفتی:جور دیگر باید دید…….دیدم ولی !…………..
گفتی:زیر باران باید رفت……..رفتم ولی !………….
او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را…هیچ کدام را ندید !!!!
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
” دیوانه باران ندیده !!
میری خودکار بخری صد تومن!
ولی غلط گیر هشت صد تومن!!!
این روزا حتی اگه روی کاغذ هم اشتباه کنی...
واست گرون تموم میشه!!!!!!!!!
دلم بی قراره ُ یعنی بی قراری میکنه .فقط بهونه میگیره
بگم دلتنگم دروغ نگفتم
حس عجیبی نیست اما غیر قابل درکه
۱ ثانیه زیاده دیگه چه برسه به چند روز یا شایدم چند ماه و سال هم بکشه
شاید فکر کنی دیوونم اما نه.....
قشنگه چون میدونی تموم میشه اما عذاب آوره
فقط همینطوری میتونستم خالی شم
بياييم مردانه زنها را گرامي بداريم
اين بار اگر زن زيبارويي را ديديم ، هوس را زنده به گور کنيم و خدا را شکر کنيم براي خلق اين زيبايي
زير باران ، اگر دختري را سوار کرديم ، به جاي شماره به او امنيت بدهيم
او را به مقصد مورد نظرش برسانيم ، نه به مقصد مورد نظرمان
هنگام ورود به هر جايي ، با احترام بگوييم ، اول شما
در تاکسي ، خودمان را به در بچسبانيم نه به او
در اتوبوس جاي خود را به پيرزني بدهيم که ايستاده ، و...
بياييد فارغ از جنسيت کمي واقعاً مرد باشيم
نه اين که از مردي فقط کُتَش و سيبيلش را داشته باشيم ...
کودکی ام گم شده
هرکسی اونو پیدا کرد..سهمی از معصومیت کودکانه اش مژدگانی برای اون
ولی الان ...
الان که جوونیم تو پیاده روهای شلوغ بی کسی دست فروشی میکنه
شونه هاشو خوب میبرند اما هق هق اش رو نه..
خدایا دلتنگتم...
دلتنگتر از هراونچه بودم..
سرتاپاسکوتم..
من دلتنگی ام رو ارمان احساسم و وجودم میکنم.
تنهای تنهام
که نه احساسی نه وجودی برا قبول کردن حقیقت داره ..
حالا من دلتنگم..
اماهنوز زنده ام که ای کاش نبودم.
من همون سنگ یخ زده ای ام که زیر هجوم سرد یخ پنهون شدم
اما انگار از همیشه زلالتر و قشنگتره...
اما تاکی؟
تا کی میتونم پنهون شم و از آفتاب فرار کنم؟
همون بهتر که از اول سنگ باشم که بخوام یه روزی با یخ زدن زلال شم.
خدایا چرامن؟
چراهمیشه باید زلال وپاک باشم و انقدر تا ذره ذره ی وجودم خرد بشه وبشکنه؟
دوست دارم اصلا نباشم.
دوست دارم بیام پیشه خودت
آره خدا..
نبودن از همه چی بهتره....
خدایا من فقط بعد از داشتنه تو خودم رو دارم و این حس مقدسم که تنهاییه..
مثل خودت تنها..
شاید بی کس باشم اما خودم همه کسه خودم میشوم...
من و خودم وتو و تنهایی هام...
تنهای تنها
تو این زمین خاکی میون ادم نماها که هیچی از آدمیت نمیدونن تنها هدفشون بخار گرم نفساشونه همینو بس...
ولی من هنوز هستم
من و یه خدای مهربون و دوست داشتنی
که یادش دلمو قرص میکنه..
اما در کنارش منو یه قلب خسته و شکسته..
یه دنیا تردید..
یه اسمون بی کران....
یه جاده ی بی انتها
و نم بارون که جسم خسته ام رو نوازش میده...
چه سخته تو جمع بودن ولی گوشه ای تنها نشستن..
به چشم دیگران کوه بودن اما اهسته تو خودت شکستن...
آی آدما؟
با شمام؟
من همینم..
میفهمین؟
تنهای تنها
بی هیچ همسفری
با پایی خسته و با یک دنیا خیال خام پیمودن ....
و این منم که تو حسرت به پایان رسیدن زنده ام...
همین
خدایا
کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر درروز گرما خیز تابستان تنت برسایهی دیوار بگشایی لبت برکاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو درروان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا!
تو مسئولی.
خداوندا!
تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف